۱۳۹۱ تیر ۲۴, شنبه

جهنم جای دوری نیست اگر آدم خاطره ای داشته باشد از لحظه های خوب؛ یا نشانی، یا درک نزدیکی داشته باشد از آنها. از آن پس، از پسِ آن لحظه های خوب، باقی لحظه های زندگی میشود جهنم. من خیلی وقت است که در جهنم زندگی میکنم. در ژرف ترین لایه های آن. جهنمی که خانه است. دانشگاه است. خیابان است. شهر است. سفر است. کلاس است. کتاب است. رفیق است. هر است. همه است. شب است. روز است. آفتاب است. تابستان است. همیشه است...تابستان من انگار شبیه ترین چیز است به جهنم. تابستانی که عصرهایش همه عصر جمعه اند. که در میان آفتاب های همیشه اش دیگر هیچ لنگری نیست. که نگاه هایش همه شکست اند و ستمگری...جهنم روزهایی ست که هیچ نشانی از فردای بهتر ندارند. آدمهایی که هیچ نسبتی با من ندارند. خانه ای ست که جز سقف و دیوار هیچ ندارد. شهری است که جز میلیونها ساکن غریبه، جز هزارها مکان غریب، جز دَم های آلوده، هیچ ندارد. شادی ای ست که نصیب من از آن جز غم نیست. و غمی است که شادی اش سهم دیگران میشود... در من، در شهر من، در ساعتهای من این روزها جهنمی برپاست...مردن بهتر است یا زیستن در جهنم؟ مَرد مُرده بهتر است یا مرد جهنمی؟  من جهنم را انتخاب کرده ام. هاه، شاید بهتر است با مرد جهنمی همسفر نشوی.


پ.ن: It is preferable not to travel with a dead man. از «مرد مرده»یِ جارموش.

و آن شعر شاملو که طاقت رونویسی اش نیست.

۲ نظر:

  1. چیزهایی هست خیلی بدتر از تنهایی
    اما سال‌ها طول می‌کشد تا این را بفهمی
    وقتی هم که آخر سر می‌فهمی‌اش
    دیگر خیلی دیر شده
    و هیچ چیز بدتر از
    خیلی دیـر نیست...

    سوختن در آب، غرق شدن در اتش
    چارلز بوکوفسکی

    پاسخحذف
  2. حرفای دل یه وبلاگ‌نویس رو دو جا می‌تونی پیدا کنی: دِرَفت‌ها و پست‌های پاک‌شده‌ش.

    پاسخحذف