۱۳۹۰ مهر ۱۷, یکشنبه

خواهم شدن (2)

گاهی آدم دلش می خواهد خودش را مستقل از محیط دور و ورش ببیند. اینکه مردم ایران فلان اند و بچه های فنی اینجور و بچه های مکانیک آنطور،همه یعنی نه محیط را از خودم میدانم نه خودم را از این محیط. در حالی که خودم هم میدانم چنین چیزی اشتباه است. اتفاقا آدمی هستم که از محیط تاثیر زیادی میگیرم. اینکه چقدر روی آن تاثیر میگذارم را نمیدانم اما حتما تاثیر هم میگذارم...اما یک حقیقت غیرقابل انکاری هم هست: بعضی وقتها محیطم را از جنس خودم نمیدانم. با اینکه هیچ تعریف دقیقی از "خودم" ندارم اما خیلی وقتها بین این "خودم" و محیط فاصله ی زیادی احساس میکنم. حالا اگر حوصله ام سر جایش باشد سعی میکنم دست به تعامل با محیط بزنم تا به یک جای خوبی برسیم. اما اگر این فاصله خیلی زیاد باشد، دیگر تعامل از حوصله خارج می شود و دلم میخواهد فرار کنم. الان به طور میانگین روزانه 7-8ساعت، دلم میخواهد فرار کنم...و این آمار بالایی ست.

۲ نظر:

  1. فرارت مشهوده
    اينكه يه وقتايي محيطو از خودمون نمي دونيم واسه اينه كه همش در گير اينيم كه از اول آيا به اين محسط تعلق داشتيم؟ يا اين دقيقا همون محيطي بود كه قبلنا تصورش مي كرديم
    همش واسه ترديداييه كه داريم
    چيزايي كه دوسش داريم و دوسشون نداريم
    سردرگمي ها...

    پاسخحذف
  2. بخوایم نخوایم داریم تو این محیط داریم زندگی میکنیم. تازه محیطمون رو خودمون انتخاب کردیم. هر چند خیلی آزادانه و آگاهانه نبوده اما بازم دست خودمون بوده بیشترش...لابد یه تعلقاتی بهش داریم! اما این تعلقات رو من دیگه دوست ندارم! از یه طرفم نمیتونم ازش جدا بشم. منتظر معجزه ام انگار!

    پاسخحذف