۱۳۹۰ مهر ۲۸, پنجشنبه

که یکی باشد و نباشد هیچ جز او

بعضی ها هستند که با یک جمله میتوانند زندگی کنند. یک جمله نه؟ خب مثلا یک عبارت. بعد جمله یا عبارتشان را روی در و دیوار اتاق و استاتوس فیسبوک و گودر و هر جا که دستشان برسد می نویسند و برای همه میگویند و همیشه با آن زندگی میکنند. بعضی ها هم هستند که با یک کتاب زندگی میکنند.  بعضی ها با یک ایده یا مسلک کلی که توی چند خط خلاصه می شود. بعضی ها با یک فیلسوف یا شاعر. بعضی ها هم چنان عاشق و شیفته ی یک نفر می شوند که همه ی کارهایشان را عشق او تنظیم میکند...
همیشه به حال این آدم ها حسرت خوردم. یک جور پیوستگی خواستنی در زندگی شان هست که همیشه کمبودش را احساس میکردم. من از اول گرفتار کثرت بودم. کثرت جمله ها و کتاب ها و آدم ها. نتیجه ی کثرت نزول همه چیز به یک سطح معمولی و مشکوک و نه والا و یقینی است که هیچ چیز قابل اتکایی باقی نمیگذارد. هر وقت هم بخواهم چیزی را در ذهنم بالا ببرم، وسواس فکری ام چنان به جانش می افتد که کوچک ترین ایراد احتمالی اش برایم بزرگ ترین می شود. بعد هم آن جمله یا ایده به نظرم دروغ ترین چیز ممکن می آید. گاهی می خواهم از این که احتیاج دارم به یگانگی و پیوستگی فرار کنم، می خواهم حقیقت را یگانه ندانم و خیال خودم را راحت کنم، اما بخواهم یا نخواهم حقیقت این است که همیشه و درهمه چیز دارم آن عامل وحدتی را جست و جو میکنم که همه ی کارهایم را به هم وصل کند و از زندگی ام یک کل سازگار بسازد.
یگانگی امری خواستنی ست. این چیزی نیست که پیامبران بخواهند یاد کسی بدهند. آدم خودش می فهمد.

۲ نظر:

  1. یکی چیزی گم کرده،چپ و راست می جوید. و پیش و پس می جوید . چون آن چیز را یافت ، نه بالا جوید و نه زیر. نه چپ جوید و نه راست : جمع شود .
    مقالات مولانا

    پاسخحذف
  2. من هم همیشه به حال این آدم ها حسرت خورده ام چون هیچوقت نشد که یه جمله، یه کتاب، یه فیلم، یا آدم یا هر چیز دیگه ای باشه که بگم این حال من رو نشون میده یا بگم بهش علاقه دارم با همه ی وجود...
    هیچ وقت با همه ی وجودم عاشق چیزی نشدم یا چیزیو نپرستیدم. همیشه یه خروار موضوع مورد علاقه داشتم که در واقع میشه گفت هیچ چیز نداشتم.
    یگانگی خواستنی همیشه برام دست نیافتنیه...

    پاسخحذف