۱۳۹۰ مهر ۲۱, پنجشنبه

در واقعیت زیستن

از جمله مسئله های حل نشده ی زندگیم این است که چه طور می شود روح و جسمم هماهنگ شوند؟ جسمم همیشه عقب تر از فکرم عمل میکند. گاهی حتی جداجدا برای خودشان کار میکنند. دارم به یک چیزی فکر میکنم و جسمم انگار نه انگار که مغز هم جزئی از آدم است، کار خودش را انجام میدهد! مشکل اصلی جایی پیش می آید که نمیتوانم طبق اندیشه هایی که در سر دارم عمل کنم. یعنی آن ایمان عملی را که باید، به اندیشه هایم ندارم. از همه ی چیزهایی که دیده ام و خوانده ام و تجربه کرده ام، تئوری هایی در ذهن ساخته ام. اما وقتی نوبت عمل می شود، نمیتوانم به این تئوری ها اعتماد کنم، ترجیح میدهم همان کاری را انجام دهم که جسمم به آن عادت کرده. بعد که این طوری عمل میکنم شور و هیجان جسم و تفکرم کم می شود و بی حوصگی و رخوت پیش می آید...اگر ماجرا همین طوری جلو برود، فکرهایم جنبه ی عملیشان را از دست میدهند و تبدیل می شوند به تخیل و رویا! و همین طوری می شود که خیلی از کتابها که می خوانم و خیلی از فلسفه ها که می بافم و خیلی از تئوری ها که میدانم هیچ جای زندگی ام به درد نمی خورد. اگر هم به درد بخور باشند، من قدرت عملی کردن آنها را ندارم...حالا به این نتیجه رسیده ام که باید ریسک کنم. باید هماهنگ با فکر کردن، عمل هم بکنم و این دوتا را با هم پیش ببرم. (شبیه این جمله را قبلا هم نوشته بودم.) یعنی که جسم نباید عقب بماند. باید سرحال باشد و همیشه ما را در ارتباط با واقعیت بیرونی نگه دارد چرا که خیال و رویای در انزوا به هیچ دردی نمی خورد. هماهنگی جسم و روح یعنی در واقعیت زیستن. به نظرم رسیدن به این هماهنگی خوشبختی بزرگی است.

۴ نظر:

  1. يه وقتايي اون بدن رو گم مي كنيم
    همه ي كاري كه بايد بكنيم اينه كه ارتباطمون باهاش قطع نشه
    بعضي وقتا ميرسه كه هفته ها ازش خبر ندارم
    دقيقا يكي از مهم ترين چيزا اينه كه با هم هماهنگ باشن..با هم پيش برن..هروقت تا داشتن گم مي شدن سريع همديگه رو پيدا كنن..خيلي مهمه

    پاسخحذف
  2. اسلاوی ژیژک - درباره ی سینما
    در فیلم ماتریکس..صحنه ای هست که راهنما و قهرمان فیلم روبروی هم نشته اند و راهنما با باز کردن هر یک از دستانش می گوید:این آخرین شانس توست.بعد از این بازگشتی در کار نیست،اگر قرص آبی رنگ رو برداری داستان تمام می شود.تو رخت خوابت بلند میشی "و هرچی که دوست داری رو باور میکنی".اگر قرص قرمز رنگ رو برداری ،تو سرزمین عجایب می مونی و من به تو نشان خواهم داد که خانه ی خرگوش تا کجاها که نمیره.
    اما انتخاب بین قرمز و آبی انتخاب بین پندار و واقعیت نیست.ماتریکس دستگاهی برای داستانهای ساختگی هست.اما همین داستانهای ساختگیست که جهان و ساختار واقعی ما را شکل می دهد.اگر از واقعیت داستان های ساختگیمان را بیرون بکشیم،خود واقعیت از بین می رود.من قرص سومی می خواهم.قرص سوم چیست؟

    پاسخحذف
  3. جالب بود...مثل اون جمله ی معروف چوانگ تسه که میگه خواب دیدم پروانه ام...

    پاسخحذف
  4. یعنی همین نوشتتم حاصل یه ناهماهنگی(نه قطعی!)ه!!!
    اگه اینجوری فرض کنیم فضا بدجوری سوریا ل میشه.. :)
    یعنی فکرتو باید بخونیم...
    (دیروقته خوابم میاد!بعدا میام بازم سر میزنم بقیه نوشته هاتم میخونم!!:) )

    پاسخحذف